یادداشت| خوشا به‌حال آ سید علی و خوشا به‌حال جمهوری اسلامی که این مردم را دارند/ رژه ارتش گُل‌گلیِ فرمانده در مسیر راهپیمایی

خیلی‌ها زودتر از موعد مقرر رسیده بودند، حضوری که پیام صریحی در خود داشت، نگاهشان فریاد می‌زد «ما هیچ وقت دیر نمی‌کنیم» دشمن چقدر از این جماعتی که همیشه زود می‌رسند و همیشه به موقع می‌آیند، عصبانی است.

یادداشت| خوشا به‌حال آ سید علی و خوشا به‌حال جمهوری اسلامی که این مردم را دارند/ رژه ارتش گُل‌گلیِ فرمانده در مسیر راهپیمایی

بچه های خاکریز _کرمان؛ آمنه شهریار پناه: دهه مبارکه فجر و جشن پیروزی انقلاب اسلامی هم پایان یافت و دهه مقاومت ده روز پر تب و تاب را پشت سر گذاشت. روزهایی که با افتتاحیه‌های متعدد پایان یافت و پروژه‌هایی هم کلنگ‌زنی شد. بعد از گذشت ده روز، به جشن انقلاب و راهپیمایی عظیم مردمی رسیدیم، حقیقتا تماشایی برگزار شد و این ولی‌نعمتان انقلاب حسابی سنگ تمام گذاشتند. قصد داشتم در این جشن پیروزی و در راهپیمایی بزرگ ۲۲ بهمن ماه، نه به عنوان یک خبرنگار، بلکه یک شهروند مثل دیگر مردمم حضور پیدا کرده، مسیر را طی کنم و همگام و همنوا با شخصی که شعار می‌داد و مردم را هدایت می‌کرد، پیش بروم.

پس مثل همه مردم از خیابان گذشتم و همین‌طور در ذهنم به جان مسوولان و مدیران ادارات غر می‌زدم که چرا درب‌های مکان‌های دولتی را باز نمی‌کنند تا مردم جای پارک داشته باشند و اینقدر به سختی نیفتند، به میعادگاهی رسیدم که قرار بود، جمعیتی انبوه از آنجا غزل عشق بخوانند و با آرمان‌های پیر خمین تجدید پیمان کنند. اما مگر می‌شد …انگار گوش‌هایم تیزتر از همیشه و عمق نگاهم از هر روز بیشتر شده بود. خیلی‌ها زودتر از موعد مقرر رسیده بودند، حضوری که پیام صریحی در خود داشت، نگاهشان فریاد می‌زد «ما هیچ وقت دیر نمی‌کنیم» دشمن چقدر از این جماعتی که همیشه زود می‌رسند و همیشه به موقع می‌آیند، عصبانی است. چقدر دیدن دارد جمعیت انبوهی که گوشه‌ گوشه خیابان نشسته و منتظرند مراسم شروع شود و چقدر معرفت دارند کودکانی که گرد این جماعت روسفید می‌گردند … چقدر این صحنه‌ها دشمن‌سوز است و تا عمق جانشان را به آتش می‌کشد. خوشا به حال آ سید علی و خوشا به حال جمهوری اسلامی که این مردم را دارند. اگر از گوشه و کنار بی‌مهری می‌رسد و گهگاهی نامهربانی‌ها خودش را نشان می‌دهد، دیدن مشت‌های گره کرده و سینه‌های سپر شده درست در زمان خودش چقدر لذت دارد، تماشای پسرکی که روی کاغذی ارادتش را به رهبر انقلاب نشان داده و خودش را سرباز آقا خوانده چقدر کیف دارد. یا دیدن دخترکی که می‌آید و برایت شعر می‌خواند و آن را تقدیم حاج‌قاسم می‌کند، سرت را به طاق آسمان می‌کوبد، نامش نفس بود و لحن کودکانه‌اش دلت را می‌برد، وقتی گفت حاج‌قاسم خیلی آدم خوبی بود و می‌خواهم برایش شعر بخوانم بارانی شدن چشمانم دیگر دست خودم نبود، وقتی از زبانش شنیدم … منم بچه مسلمان، که دارم دین و ایمان/ کتابم هست قرآن، رسولم داد فرمان/ به وقت راهپیمایی، کنم شکر الهی … پاهایم سست شد، خودم را به سختی کنترل کردم که ترکش بعدی را به جسم و جانم زد، او به همه مردم ایران سلام کرد و گفت: امروز آمده‌ام راهپیمایی که به دشمن ثابت کنم راه حاج‌قاسم را ادامه می‌دهم … نمی‌دانم چرا نمی‌توانستم باور کنم که این کودک ریزنقش اینقدر درک بالایی دارد و طوری سخن می‌گوید که انگار چند واحد دشمن‌شناسی را گذرانده است، چادر گلدارش مرا به آن روز صورتی در حسینیه امام‌خمینی(ره) برد. همان روزی که نفس‌ها دور حضرت عشق حلقه زدند و در گوش پدر، نجواها خواندند و قول و قرارها گذاشتند، دیدن و حرف زدن با نفس خانم نشان داد این فرشتگان گل‌گلی برای خودشان ارتشی هستند در رکاب آقا … گل کردن سرود «سلام فرمانده» بین این نسل سرافراز و نورسیده به جمع عاشقان و ارادتمندان اتفاقی نیست، آنها انتخاب کردند که سرباز جانشین خلف روح‌الله و سردار آن آخرین فرمانده باشند. تا چشم کار می‌کرد مردم بود و مردم، کودک بود و کودک، نوجوان، جوان، طفل چند روزه، پیر و سالخورده، ویلچرنشین و کالسکه‌سوار، چادری و مانتویی و … هرکسی از هر قشری در خیابان بود، ما در فاصله بین طالقانی تا عاشورا آینه در آینه وحدت می‌دیدیم و اتحاد، نور می‌دیدیم و عشق. چقدر مسوولان ما به این مردم وقت‌شناس و دشمن‌شناس بدهکارند، چقدر کار نکرده دارند برای آنها… پایان پیام/۸۰۰۶۵/ب

دیدگاهتان را بنویسید